جدول جو
جدول جو

معنی منظور کردن - جستجوی لغت در جدول جو

منظور کردن
پسند کردن، به شمار آوردن، پاس داشتن پسند کردن پذیرفتن، مورد توجه قرار دادن، بحساب آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
منظور کردن((~. کَ دَ))
در نظر گرفتن، پذیرفتن
تصویری از منظور کردن
تصویر منظور کردن
فرهنگ فارسی معین
منظور کردن
محسوب کردن، لحاظ کردن، درنظر گرفتن، قلمداد کردن، منظور داشتن، مورد توجه قراردادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

خنجیستن گرد گرفتن پروستن احاطه کردن فرا گرفتن: تگ اوگر کند عجب نبود و هم را در صمیم دل محصور. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوخ کردن
تصویر منسوخ کردن
بر انداختن نیست کردن، باطل کردن: (این نسخ ما می فرماییم و هر چه منسوخ کنیم از آن کنیم تا دیگری به از آن آریم) (کشف اسرار 309: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفجر کردن
تصویر منفجر کردن
کفانیدن کفتانیدن ترکاندن ترکاندن: (دینامیت را منفجر کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکوب کردن
تصویر منکوب کردن
مغلوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرور کردن
تصویر مغرور کردن
فریب دادن، خود خواه کردن گول زدن فریفتن، متکبر کردن: (الا ای یوسف مصری، که کردت سلطنت - پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی ک) (حافظ. 307)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معمور کردن
تصویر معمور کردن
آباد کردن آبادان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحور کردن
تصویر مسحور کردن
جادو کردن، فریفتن جادو کردن سحر کردن، فریفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرم کردن، گرم مزاج کردن: و آتش لعل او به دی نه شگفت گر مزاج هوا کند محرور. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آوردن با کسی گرد آوردن (روز قیامت) : خدا او را با پیغمبر ص محشور کند، معاشر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقهور کردن
تصویر مقهور کردن
مقهور ساختن: (... در آن وقت که از برای انتقام سلطان سوری لشکر بسوی غزنین راند و آن شهرمقدس را بگرفت و خصمان را مقهور کرد) (لباب الالباب. نف. 39)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محظوظ کردن
تصویر محظوظ کردن
بهره مند کردن متمتع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمور کردن
تصویر مخمور کردن
ناواندن مست کردن بسبب نوشانیدن خمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مامور کردن
تصویر مامور کردن
گماشتن، منصوب کردن گماردن مامور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندور کردن
تصویر مندور کردن
((~. کَ دَ))
بدبخت کردن، غمگین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
افشاندن، پراکندن، پخش کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
گماشتن، گماردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منکسر کردن
تصویر منکسر کردن
پراشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
واداشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
Issue
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
Appoint
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محصور کردن
تصویر محصور کردن
Circumscribe, Encapsulate, Encase, Enclose, Fence, Hedge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
Subject, Constrain, Oblige
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
nomear
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محصور کردن
تصویر محصور کردن
circunscrever, encapsular, encerrar, cercar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
restringir, obrigar, sujeitar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از منتشر کردن
تصویر منتشر کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
einschränken, zwingen, unterwerfen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محصور کردن
تصویر محصور کردن
beschränken, einkapseln, einhüllen, einschließen, umzäunen, umgrenzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
ernennen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از منصوب کردن
تصویر منصوب کردن
mianować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محصور کردن
تصویر محصور کردن
ograniczać, enkapsulować, otaczać, ogrodzić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجبور کردن
تصویر مجبور کردن
ograniczać, zmuszać, poddawać
دیکشنری فارسی به لهستانی